.
.
.
«هشت نفری چشم دوخته بودند به تانکها. خیلی تانک بود. چند تاییشان عقبتر بودند یک نیمدایره درست کرده بودند. یک مرتبه همه با هم راه افتادند. بچهها آرپیجیها را آماده کردند. قرار شد فقط تانکهای یک سمت را بزنند که حساب کار دست بقیه بیاید.
اولین آرپیجی را که زدند تانک اول آتش گرفت. از خوشحالی پایین و بالا میپریدند. همدیگر را بغل کردند و بوسیدند. اولین بار بود توی عمرشان که آرپیجی میزدند اما هنوز تانکها داشتند همان طور جلو میآمدند. نفر دوم و سوم هم زدند، بعد باز نفر اول. گوششان وزوز میکرد. چندتا آرپیجی دیگر هم که زدند دیگر صدای هم را بد میشنیدند. آرپیجیها یکیش نمیخورد.. یکیش بغل تانک میخورد. تانکها هم همین طور میآمدند. هر چه جلوتر میآمدند، آرپیجیها کم تر خطا میرفت. اما باز میآمدند. خیلی نزدیک شده بوند. اولین تمرین جنگی بچهها خود جنگ بود؛ جنگ واقعی.»
از: اشغال؛ تصویر سیزدهم/ روایت چهل و پنج روز مقاومت در خرمشهر
نوشته: محمدرضا ابوالحسنی/انتشارات روایت فتح/1382
..
.
ب.ت. روایت مقاومت چهل و پنج روزهی خرمشهر را باید خواند. انصافاً خواندنی است.
در مقدمهی کتاب آمده که این سری از روایت... قصد دارد کاری کند تا «به آن چیزی که روایت میکند نزدیک باشد. در دل معرکه باشد و کاری کند هر کس آن را بخواند، احساس کند خودش هم دست کم لحظهای در دل معرکه بوده است.
.
.
.