۱۳۸۹/۰۲/۲۴

آفیش سرخ *

.
.
.

آفیش 1
راحت نیست... در این روزها از چه چیز باید حرف زد... می‌خواهم مثل اغلب وقت‌ها که جملاتم را با اول شخص شروع می‌کنم... بگویم: من فکر می‌کنم... من گمانم بر این است که...
در حالیکه می‌دانم... فعلاً نمی‌توانم از خود چیزی بگویم... با این حوادث پی در پی ...
آخر هنوز سانسور را هضم نکرده‌ام. هنوز از ترس حذف شدن نمی‌توانم خودم را مانند گذشته یک وبلاگ‌نویس بدانم... که یک داغ دیگر از راه می‌رسد... خبر اعدام فرزاد کمانگر و شیرین علم هولی و دیگران... تیر خلاصی است بر روح خسته...
همه چیز کند شده. اگر تهران یک صحرا بود برای بی‌حساب شدن با این کندی... دلم می‌خواست بدوم...
غافل از اینکه دویدن یعنی فرار کردن... برای فرار از این چاه‌های پر از ادعا و کثافت... که دور و بر را گرفته کجا باید بروم که چاهی نباشد...

آفیش 2
این اواخر... گاهی در خواب و بیداری، خودم را بین جمعیت زیادی از مردم... که آفيش‌هاي رنگین کمانگر را به دیوارهای تهران می‌چسباندند، می‌دیدم...
در عالم خلسه از این که کاری برایش می‌کنم خوشحال بودم... با خود می‌گفتم جهان باید جور دیگری می‌شد... این را دارم من می‌گویم... منی که ادعا می‌کردم، آخر ِ حوادث را دیده‌ام... و دیگر چیزی نمانده که ندیده باشم... جنگ... قتل‌های زنجیره‌ای... کوی دانشگاه... قتل‌های خیابانی و اعتراض‌های خونین....
اما نه... چند روزیست این مادر ق... خواب را از چشمان من ربوده‌اند. چند روزیست دیگر می‌بینم زندگی آن چیزی نیست که برایش ... جلوتر تدارک ببینیم... و بعد خوش‌بینانه بخواهیم همان‌ها اتفاق بیفتد... نه... اینجا... همه‌ی آرزوهایمان را به کشتن می‌دهند...
اصلاً فرار هم جا می‌خواهد... مقصد می‌خواهد...گیرم که از تهران فرار کردم... نه... اوضاع بدتر از آنیست که فکرش را می‌کردم...
آدم‌کش‌ها... دنیای دور و برمان را... جور دیگری نشان می‌دهند...

.
.
آفیش 3
دارم برای روزی خاص ... تمرین رقص می‌کنم... رقص که بد نیست... دارم یاد می‌گیرم... ایرانی‌... نه... منظورم رقص اسپانیایی است... بله...
حالا چرا ایرانی نه و اسپانیایی...؟ مشاعرم را از دست ندادم...
به خاطر این آهنگ ...http://www.box.net/shared/ezfna53hah

ژرژ موستاکی- خواننده فرانسوی- این آهنگ را دقیقاً چند ماه قبل از مرگ ژنرال فرانکوی اسپانیایی خواند. با خوش‌بینی کامل... از سرنگونی آن دیکتاتور مخوف...
آهنگی که آن قدر شگون داشت تا بعد از اجرا... به فاصله‌ی چند ماه... بعد از به درک رفتن فرانکو... مطرح شود... اصلاً به نظر مي‌آيد موستاكي آن را پيش‌بيني كرده بود...
ترانه‌ی عجیبی است. قسمت آخرش که غوغا می‌کند.
حالا آهسته... از دلم می‌گذرد... که شاید این آهنگ، برای ایران نیز... اثر کند... همان قانون ننوشته‌ای که مرگ دیکتاتورها را به هر زبانی می‌گوید... بله... برای همین می‌رقصم... تا روز مرگ جانی‌ها... بلد باشم برقصم... برای یک ضیافت واقعی...

آفیش 4
مرهمی نیست... اندوهی بر دل مانده... فقط می‌توانم در خیال تصور کنم ... قبول کنم... که جای بهتری رفته... خیلی بهتر از اینجا.
کمانگر آخرین قربانی توحش جنایتکاران نیست... باید این را به خود بقبولانم... که این رژیم چیزی جز دروغ... پشت سرمان نگذاشته‌... و اگر چیزی هم در مقابل‌مان گذاشته باشند... حقیقتی غیر قابل باور است که برای باور آن بایستی... ظرفیت‌مان را دوچندان کنیم...
به هر حال اینجا گرفتاریم... اینها را به خودم می‌گویم...
اما فرزاد کمانگر احتمالاً آخرین کسی بود که باعث شد... خودم را دست کم... در دل معرکه حس کنم... معرکه‌ای که در هر لحظه‌ی آن، در سلول‌های تاریک و جهنمی... شکنجه را تحمل کرد و مظلومانه مرد...

اما ما که بیکار نمی‌مانیم... خسته هم نمی‌شویم... آخر ... زندگی بدجور جدی شده...

----
*
* عنوان نوشته از شعر « آفیش سرخ » لویی آراگون گرفته شده. درباره آفیش سرخ بد نیست بگویم که بعد از انتشار، تبدیل به یک شعر تاریخی شده. ماجرا از این قرار است زمانی که پاریس در اشغال آلمان نازی بود و جنبش مقاومت با آنها می‌جنگید، یک سلول خارجی در این جنبش مقاومت وجود داشت که اعضایش هم اکثراً کمونیست بودند و پارتیزان‌هایی مجاری، لهستانی، اسپانیایی یا ارمنی در آن بودند که عاقبت دستگیر و اعدام شدند. اما آلمان‌ها بعد از دستگیری این افراد یک حرکت تبلیغی وسیعی راه انداختند تا این مبارزان را به عنوان تروریست و خائن به فرانسه معرفی کنند و یک محاکمه نمایشی هم برای این کار به راه انداختند و آفیش‌هایی به این مناسبت روی در و دیوار ِ خیلی از دیوارهای فرانسه چسباندند که بعداً به آفیش سرخ مشهور شد که به قول آراگون مثل لکه‌های خونی بر دیوارها بود. آفیشی هم بود که از جمله در آن، عکس 10 نفر از این پارتیزان‌ها هم دیده می‌شد. خلاصه بیست و دو نفر از مردان که اعضای این سلول خارجی بودند در سال 1944 تیرباران شدند و چند ماه بعد یک زن نیز گردن زده شد، چون مطابق قوانین آن موقع فرانسه، تیرباران زن‌ها ممنوع بود. آراگون هم بعد از 11 سال شعر آفیش سرخ را سرود و آن طور که از شعر او می‌فهمیم... بعد از اعدام این افراد، آفیش‌های سرخ تا مدت‌ها روی در و دیوارها مانده بود... چون آراگون می‌گوید که در ساعات روز، عابران، به خصوص فرانسوی‌ها توجهی به این تصاویر نمی‌کردند... اما شب... در ساعات حکومت نظامی، انگشت‌های سرگردانی روی آفیش‌ها می‌نوشت که : این افراد جانشان را به خاطر فرانسه از دست داده‌اند.
شعر آراگون را در وبلاگم خواهم گذاشت. یک مرثیه‌ی واقعی است که برای این آدمها سروده و لئو فره – یکی از بهترین و معتبرترین خوانندگان دوست داشتنی- آن را اجرا کرده.

درباره معنی آفیش هم باید بگویم همان پوستر است که جایگزین واژه‌ی فرانسوی ِ آفیش شده. پوستر واژه‌ای آمریکایی است.

ب.ت. چند ساعتی می‌شود دارم یک آهنگ آپلود می‌کنم... آخر هم نشد. لعنت به باعث و بانی ِ این معضل اینترنت. ایشالله در اولین فرصت.
.
.
.

۳ نظر:

  1. دمت گرم آقا

    خدا در همین نزدیکی است

    پاسخحذف
  2. با سلام و درود؛ شما دعوت به عضویت در سایت میکروبلاگینگ و جامعه مجازی بلاگچه شده اید.
    بلاگچه، یک سرویس میکروبلاگینگ فارسی و یک جامعه مجازی برای ارتباط شما با افکار, عقاید و نوشته های دوستان، آشنایان و افرادی است که منتظر آشنایی با شما هستند!
    blogche.ir

    پاسخحذف
  3. خيلي خوب بود فراني

    ايرج

    پاسخحذف