۱۳۸۸/۱۲/۱۴

تقدیم نامه‌ی فرانی !

.
با عق و نکبت به ع.ش.


هه! هر بار که می‌آیم وبلاگم را بخوانم!... چک کنم!... ببینم آیا نظری هست!... نیست!... اولش دستم شل می‌شود!... می‌لرزد! تعجب می‌کنم که هنوز هست!... بعله... این خانه‌ی تازه را می‌گویم! نگفتم به‌تان؟... آن یکی وبلاگ مرا یادتان هست؟!... در آخرین نقطه‌ی وبلاگ نویسان بود! همان تَه مَه ها!... یک جایی که دیده نمی‌شد. سند می‌خواهید!... یک گشتی در لیست پیوندهای روزانه در دور و اطراف‌تان بزنید! اصلاً نه!... وبگذر را می‌شناسید... همان را هم نداشت! اما اوووف... این همه کار!!! ... گشتند و گشتند و "خنده و فراموشی" را پیدا کردند! ... هن و هن! به چه جرمی!... چند نوشته‌ی چرند سینمایی!! اووووه!... چند اراجیف از کیفیت نمایشگاه‌های استاندارد آشغال بین‌المللی!... چند شعر پیزوری! چند تا نوشته سرکاری! و یکی دو تا هم چیزهایی که هم به نعل می‌زدند و به چیز!... داشتم می‌گفتم! هن و هن!... آمدند و پیدایم کردند!.. زدند و داغان کردند! البته لازم به توضیح نیست که نخوانده بودند آن را!... وبلاگم را می‌گویم... البته که نخوانده بودند! آخ که حیف!... اگر می‌دانستم می‌خوانند!... چند چیز آبدار ِ خواهر مادردار برایشان می‌گذاشتم تا بخوانند کیف کنند! ... آن وقت این همه زحمت‌شان به ف... فنا نمی‌رفت که بیایند وسط این همه وبلاگ حسابی... من را انتخاب کنند! هه!... الان هم شاید دنبال من‌اند!... مشکوکم! به همه‌شان!... باز اگر هن و هن آمدند چه!... باید چیزی اینجا داشته باشم تا به زحمت‌شان بیرزد!... دست خالی خوب نیست برگردند!... اگر بخوانند کیف می‌کنند! م...ها...! دارم برایتان! آن یکی که از دستم رفت!...کاری نکردم!... برای این یکی برنامه‌ها دارم! بیایید بخوانید!... ابنه‌ای‌های عوضی! حرام‌زاده‌های سانسورچی! کلاش‌های حیف ِ چوبه‌ی دار!... خواندنش مجانی است!... حالا اگر می‌خواهید پاکش کنید... حذفش کنید... مسدودش کنید!! هه هه ! زرشک! ب...!! البته خواننده هم خیلی کم‌اند! ...آدم که نمی‌تواند الکی حرف بزند!... اما خب هیچ‌وقت آن قدر نبوده که...! دارم چه حرف‌های بی‌ربطی می‌گویم...!!! حرف زیاد بزنم... باز باید اسباب‌کشی کنم! ... همین جا بس است! باباجان! اگرنه ول معطلی! می‌گویید چرا کولی‌بازی در می‌آورم! چرا چموشی می‌کنم..! عمراً!... این که اسمش چموشی نیست! هیچ ربطی به شارلاتان بازی‌های مجنون‌وار ندارد...! د.. ث ها آمدند تمام خاطرات من را یک جا بردند! اااا .... دیگر وجود ندارد!... خنده و فراموشی را می‌گویم! ..نگاه کنید... نیست! اگر اسمم مشایی بود... یا کلهر...! ها ها! یک چیزی... اما چون نبودم پس باید به درک می‌رفتم! باید یک فکری کنم! این جا هر چه قدر هم جان بکنم!...نه... شاید دیگر نیایند این طرف‌ها! باید یک لانه همان جا پبدا کنم! آنجا...! می‌دانید که... بلافگا..! شاشگاه اختصاصی ج.ا / و جاسوس‌خانه ع. شیرازی...! همان جایی که دیر بجنبی پِـخ پـِِخ می‌شوی! بلافگاییدن ِ ماده‌ی هزار و چندم قانون ج.ا / ع. ش...!
همین‌ها نشان‌تان می‌دهد که کجا بودم!... روشن‌تان کنم؟ برای آن‌هایی که نمی‌دانند! زدند و داغان کردند و بردند! ... بله... اعدام... با تبر...! از ریشه.. با ساطور...!...چه فرقی می‌کند! شاید برای رنگ سبز خوشگلم بود... هه! سبز را اینجا نمی‌بندم که مردک! ع.ش. ِ دلقک! ...آن را برای بیرون از اینجا نگه داشتم! ...با توام... ع. شیرازی...ِ سوپرخنگ...! ِ م...! حیف! دیگر عصبانی نیستم!! خب...البته! که ع.ش. می‌تواند وبلاگ پارتی راه بیندازد...! گلچین کند و نشان کرده‌ها را مدال بدهد! .. بقیه را ...! جنایت که کم ورنمی‌دارد!... ده تا وبلاگ کم است!... صد تایشان کن تا ازت حسابی یادگار بماند...!!!
هوم... دلم می‌خواهد یک روزی با همین قانون مانون... و ماده‌هایی که برای دل خوش کنک ِ ع. ش... نوشته‌اند کاری بکنم! همان نسخه‌های سفارشی روی سربرگ‌های کاغذهای گلاسه را می‌گویم...!!!... ها! بله! همان ورق‌ها...نهایت این که.. خلایق خودشان را باهاشان پاک کنند!!
تنها چیزی که می‌خواهم این است یک روزی با یکی از همین ماده‌های چندم قانون اساسی!!! ...هرچه نه بدترت را ج ... بدهند! خلاص! تا اینجا فقط نظرم را گفتم‌ها!
.
.